خدا شناسی
خدا شناسی


پرسش:الله خالق است : ابتدا به اين مي انديشيم که الله کي خالق شد؟ قبل از اينکه خالق بشود چه بود؟ اگر الله پس از خلق جهان خالق شد بنابراين زماني بوده که خالق نبوده است. بنابر اين از اللهيي که خالق نبوده به اللهيي که خالق شده تغيير يافته است بنا بر اين چيزي که در ماهيت خود دچار تغيير مي شود شايسته مقام اللهيي نيست . الله دنيا را از چه خلق کرده است؟ اگر مي گوييد الله يکباره دنيا را از هيچ خلق کرد(در حالي که نبود) چگونه نيستي منشا هستي شده. آيا زماني بوده که نيستي با هستي برابر بوده است؟آيا جمع شدن دو چيز متضاد در آن واحد امکان پذير است

پاسخ:

حکیم بزرگ جناب ارسطو گفته است: « فلسفه با حیرت در برابر هستی آغاز می شود» و آن را تولّد ثانوی انسان دانسته است. از سوال شما بزرگوار نیز برمی آید که حضرت عالی هم در حال درآمدن از پیله ی عرف و ورود به فضای حکمت هستید. لذا تولّد دوّمتان مبارک باد!

نه عدم وجود می شود و نه وجود عدم می گردد. عدم نقیض وجود است ؛ لذا تبدیل این دو به یکدیگر معنی ندارد.

درست یافته اید که: موجود متغیّر نمی تواند خدا باشد ؛ چون تغییر نشان حدوث است و حدوث نشان امکان و خدا یعنی واجب الوجود نه ممکن الوجود. پس خالقیّت خدا عین ذات اوست و خالق شدن برای او معنی ندارد. و چون خالقیّت عین ذات اوست ، و خالقیّت متعلّق می طلبد ، لذا مخلوق نیز همواره بوده است. و خدای بی مخلوق معنی ندارد.

ــ امّا تفصیل بحث

اکثریّت عرفا و فلاسفه اسلامی بر این اعتقادند که عالم خلقت قدیم زمانی است. یعنی زمانی نبوده که عالم نبوده باشد. چون از وجود علّت تامّه ، وجود معلول آن نیز لازم می آید. یعنی محال است علّت تامّه موجود باشد ولی معلول آن موجود نباشد ؛ و الّا لازم می آید که علّت تامّه در همان حال که علّت تامّه است ، علّت تامّه نباشد ؛ و این اجتماع نقیضین است ؛ و اجتماع نقیضین ذاتاً محال است. بنا بر این ، اگر خدا علّت تامّه عالم است ؛ و خدا همواره بوده و خواهد بود ؛ پس عالم نیز همواره بوده و خواهد بود. لکن همواره معلول خدا و قائم به او بوده و خواهد بود.

خداوند متعال وجود صرف و محض است ؛ لذا عدم بردار نیست ؛ پس معنی ندارد که پرسیده شود: چه کسی به خدا (وجود) ، وجود داد. چون وجود دادن به وجود معنی ندارد. امّا غیر خدا هر چه هست ، ظهورند نه وجود ؛ یعنی ظهور کمالات نامحدود وجود صرف می باشند. به عبارت دیگر همه ی موجودات ظهور اراده ی ازلی خداوند متعالند. همانطور که ما با اراده ی خود ، موجوداتی را در ذهنمان ایجاد می کنیم ، خداوند متعال نیز با یک اراده در ازل ،  کلّ عالم را ایجاد کرده است. بنا بر این ، اصل عالم خلقت همواره بوده و زمانی نبوده که موجودی نبوده باشد ؛ چرا که اراده ی خدا ازلی است ؛ به عبارت ساده تر خدا علّت تامّه ی عالم است ؛ و با وجود علّت تامّه ، وجود معلول حتمی است و محال است علّت تامّه باشد ولی معلول آن نباشد ؛ و همچنین محال است علّت تامّه باقی باشد ولی معلول آن نابود شود ؛  لذا تا خدا بوده عالم هم بوده ؛  و تا خدا هست عالم هم خواهد بود ؛ و خدا ازلی و ابدی است لذا عالم خلقت نیز ازلی و ابدی است ؛ امّا ازلی بودن خدا ذاتی است ولی ازلی بودن عالم  به تبع ازلی بودن علّت آن(خدا) است ؛ خدا وجود است ولی عالم وجود دارد ؛ یعنی خدا دارد. پس خدای بدون مخلوق معنی ندارد . خدایی که مخلوق نداشته باشد خالق نیست ؛ و خدایی که خالق نباشد ، ناقص است ؛ و خدایی که ناقص است خدا نیست ؛ چون خدا یعنی کمال محض ، یعنی وجود محض. فرض خدایی که خالق نباشد ، فرضی است متناقض همچون فرض مربّع سه ضلعی.

2ـ برای خدا تعدّد اراده هم معنی ندارد ؛ یعنی خدا برای هر موجودی یک اراده ی جداگانه نمی کند ؛ چون صفات خدا عین ذات اوست و اراده اگر صفت ذاتی است عین ذات است و اگر صفت فعلی است ، بازگشت به صفتی ذاتی دارد ؛ پس تعدد در اراده ی خدا مستلزم آن است که تعدد به ذات خدا راه یابد. و تعدد از لوازم ذاتی ممکن الوجود می باشد و با واجب الوجود نمی سازد. پس خداوند متعال از ازل تا ابد یک اراده کرده است ؛ و به همان یک اراده ، تمام موجودات از ازل تا ابد پدید آمده اند. خداوند متعال کل عالم را یکجا اراده نموده است ؛ و از جمله اراده نموده است که برخی موجودات به مرور زمان پدید آیند ؛ یعنی خدا به تدریج اراده نمی کند بلکه اراده ی تدریج کرده است. لذا تدریج که همان حرکت است ، خود مخلوق خدا و ظهور اراده ی اوست و زمان نیز مقدار حرکت می باشد. پس برای خدا گذشته و حال و آینده بی معنی است. این ما موجودات زمانی هستیم که به خاطر ذات سیّالمان در بند زمان افتاده ایم ؛ امّا برای خدا و موجودات ملکوتی و جبروتی و اولیای الهی گذشته نابود نشده و آینده نیز در ظرف وجودی خویش موجود است ؛ لذا اولیا که از گذشته یا آینده خبر می دهند ، از دیده های خود خبر می دهند نه از اطّلاعات ضبط شده در حافظه. مثل ما و آنها مثل آن دو کس است که یکی از پنجره به قطار در حال حرکت نظاره می کند و دیگری از پشت بام ؛ آنکه از پنجره می نگرد ، همواره یک واگن را می بیند و تا واگن اوّلی نرود دومی را نخواهد دید ، امّا آنکه از پشت بام نظر می کند ، تمام قطار را یکجا می بیند.

3ـ موجوداتی که به مرور زمان در دنیا پدید می آیند ، وجود دنیایی آنها ازلی و ابدی نیست ؛ ولی اصل وجود آنها ازلی و ابدی است ؛ خداوند متعال می فرماید:« وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ـــــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه معیّن و معلوم.»(الحجر:21) هر موجود مادّی ، حقیقتی در نزد خدا (علم خدا) دارد که از آن مرتبه به یک عالم غیر مادی به نام عالم جبروت یا عالم عقول تنزّل می یابد ؛ و سپس از عالم جبروت به یک عالم غیر مادی دیگر به نام عالم ملکوت یا عالم مثال نازل می شود ؛ و آنگاه در وقت خاصّ خود ، از عالم ملکوت به عالم مادّه نازل می شود و با مادّه ی عالم طبیعت متّحد می گردد  ؛ و سپس بعد از تمام شدن عمر دنیایی آن موجود ، حقیقت آن به همان ترتیب که آمده است به سوی خدا باز می گردد ولی مادّه ی آن در این عالم می ماند و صور دیگری که از ملکوت افاضه می شوند دریافت می کند. لذا خداوند متعال فرمود : « ... وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ ـــــ و از آنِ خداست هر آنچه در آسمانها و زمین است ؛ و همه امور به سوی او باز می گردند.»(آل‏عمران: 109)

لذا اینکه ما خیال می کنیم فلان موجود زمانی عدم بود و بعد به دار وجود پا گذاشت ، توهّم ماست. دنیا همان پنجره ای است که هرگاه موجودی از مقابل آن گذر کند دیده می شود و چون از جلوی آن عبور نمود دیگر دیده نخواهد شد. امّا ندیدن ما دلیل بر نبودن آن نیست. تک تک موجودات از ازل در علم ذاتی خدا حضور دارند ، و با نظامی خاصّ از مقام علم به مقام عین می آیند. لذا این آیه زبان حال هر موجودی است که:« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون‏ ـــ ما از آنِ خدایيم؛ و به سوى او بازمى‏گرديم‏ » (البقرة:156) ؛ یعنی ما ظهور علم و اراده ی خدا هستیم و به حقیقت خویش باز می گردیم.

4ـ بر این مبنا ، قیامت هم به معنی عدم شدن عالم ماده نیست ؛ بلکه در قیامت صورت عالم مادّه به ملکوت و جبروت خویش برمی گردد ؛ و دوباره از مادّه ی عالم مادّه ، عالمی دیگر بر پا می شود ؛ همانطور که حقیقت وجودی یک انسان با مردن به عالم ملکوت باز می گردد ولی مادّه ی بدن او در عالم مادّه می ماند و دوباره از مادّه ی بدن او موجودات دیگری پدید می آیند ؛ یعنی صور موجودات دیگری از عالم ملکوت به آن مادّه افاضه می گردد. بنا بر این قیامت ، مرگ عالم مادّه ی فعلی است ؛ و بعد از این عالم ماده ی ما عوالم مادی دیگری نیز پدید خواهند آمد ؛ کما این که قبل از عالم فعلی ما ، بی نهایت عالم ماده بوده است.  « عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:« أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ.» فَقَالَ يَا جَابِرُ تَأْوِيلُ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ أَسْكَنَ أَهْلَ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلَ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَيْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ عَالَماً مِنْ غَيْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ يَعْبُدُونَهُ وَ يُوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَيْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَيْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُمْ لَعَلَّكَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَخْلُقْ بَشَراً غَيْرَكُمْ بَلْ وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْكَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِكَ الْآدَمِيِّين‏. ــــــــ جابر بن يزيد، گوید: از امام باقر(ع) تفسير قول خدای عز و جلّ را پرسيدم که می فرماید: «آيا درمانده شديم به آفرينش نخست بلكه آنان هر روز در پوششى از آفرينشى تازه‏اند،»( ق:15) امام فرمودند: اى جابر تأويل این آیه آن است كه زمانی که خدا ی عزّ و جلّ اين مخلوقات و اين جهان را پايان دهد ؛ و اهل بهشت در بهشت جای گیرند و اهل جهنم در جهنم ، خدا ی عزّ و جلّ جهانى غیر از اين جهان را از نو بيافريند، و خلقى بى‏نر و بى‏ماده بیافریند که او را بپرستند و او را به يگانگی  بشناسند، و زمينى غیر از اين زمين براى آنها بيافريند كه روى آن باشند، و آسمانى غیر اين آسمان كه بر آنها سايه افكند. شايد تو گمان کرده ای كه خدای عزّ و جلّ فقط همین يک جهان را آفريده، يا اينكه خدای عزّ و جلّ آدمى جز شما نيافريده است . آرى به خدا قسم البته خدای تبارك و تعالى هزار هزار عالم و هزار هزار آدم  آفريده و تو در آخر اين همه عالمها و اين همه آدميانى .») بحار الأنوار ؛ ج‏54 ؛ص321 )

توجّه: تعبیر الف الف (هزار هزار) برای بیان کثرت است نه به عنوان یک عدد مشخص ؛ کما اینکه در زبان فارسی نیز هزاران هزار به معنی خیلی خیلی زیاد به کار می رود. البته امام (ع) می توانست بگوید که بی نهایت عالم قبل از این وجود داشته و بی نهایت عالم نیز وجود خواهد داشت ؛ لکن در این صورت این سوال برای شنونده مطرح می شد که: اگر عالم همیشه بوده و خواهد بود ، پس چه نیازی به خدا دارد؟ و امام نمی خواست این سوال در ذهن شنونده ایجاد شود ؛ چون پاسخ آن چنان فلسفی و دشوار است که اگر امام بیان می نمود ، شنونده ی آن روزی متوجّه نمی شد. لذا بر حکیم سزا نیست مردم را با سوالی مواجه کند که قدرت فهم پاسخش را ندارد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : پنج شنبه 22 تير 1391
زمان : 18:9


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.